۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه

mohamad:


غضب

رسول الله (صلّی ‌الله‌ عليه‌ وآله):

الغَضَبُ يُفْسِدُ الإيمانَ كَما يُفْسِدُ الخَلُّ العَسَلَ.

غضب ایمان را از بین می‌برد همچنانکه سرکه عسل را فاسد می‌کند.

ANGER
Anger spoils Faith as much as vinegar spoils honey.

كافی، ج2 ، ص 302

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

milad tower in tehran-photo





iran . tehran . milad tower

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

ya mahdi


اسلام علیک یا بقیه الله

ايران و جهان جديد مابعد ليبراليسم




درحالي كه روز شنبه آخرين سنگر مائوئيستي چين كمونيسم با به اصطلاح اعلام آزادي مالكيت خصوصي و پيوستن روستایيان چيني به بازار آزاد از سوي رهبران كنگره حزب كمونيست اين كشور، فرو پاشيد؛ هسته مركزي كاپيتاليسم و بازار آزاد در امریکا نيز اضمحلال خويش را در ديگر سوي جهان آغاز كرده است. پايان «آن فروپاشي» و آغاز «اين اضمحلال» حاوي نكات ظريفي در حوزه «فلسفه» و «سياست» است كه به اجمال در اين گفتار از آن سخن خواهيم گفت.

يكم- دو فروپاشي در يك سنت:

فروپاشي ماركسيسم- لنينسيسم و مائوئيسم از شورويِ گورباچف تا چين كمونيسم، مبيّن پيروزي كاپيتاليسم نبود،‌ چه اينكه ليبراليسم بديل غرب نبود بلكه رقيب آن بود. به ديگر سخن، سوسياليسم و كاپيتاليسم از منظر تبار و شجره معرفتي متعلق به دنياي ما بعد مدرنيته بوده و به عالم تجدّد بازگشت دارند. حرفهاي قديمي فوكوياما در نظريه پايان يافتگي تاريخ به رهبري ليبرال دموكراسي امریکايي پس از فروپاشي شورويِ گورباچف همانقدر بي بنياد بود كه خود او اكنون از آن پرده برداشت و شكست تفكر سرمايه داري در اداره اقتصادي انسان و نيز پايان تشخّص و نمايندگي دموكراسي امریکا در جهان را اعلام كرد.

دوم- مشكله اصلي سوسياليسم و ليبراليسم:

انفجار از درون بانكها و كارتلهاي ليبرال سرمايه داري گوياي وضعي در اداره انسان و جهان است كه همانا مالكيت و عدم تملّك، هيچگاه مؤيد پيروزي و فروپاشي غرب و شرق سياسي نبوده است. چه اينكه در اين صورت به مثابه مقطع كنوني، هسته هژمونيك و مركزي كاپيتاليسم ]امریکا[ در آستانه‌ فروپاشي قرار نمي گرفت زيرا بنا به قول حكيم راحل كه نامه انذارش به گورباچف گوياي چنين وضعي است؛ مشكل آقاي گورباچف و دنياي او نه فقدان مالكيت كه مبارزه بيهوده با خدا و مبداء هستي است. يعني همان مشكلي كه كاپيتاليسم را از پاي در خواهد آورد، مشكلي كه هم اكنون از اقتصاد سياسي ليبرال دموكراسي آغاز شده است. به ديگر سخن مشكله كنوني كاپيتاليسم فقدان عدالت، فرزانگي و فضيلت و پارسايي در مهندسي و معماري پول و سرمايه است،‌ امري كه بي مدد عادل مطلق جهان ميسر نمي گردد.

سوم- دروغ بزرگ كاپيتاليسم:

در جلسه توديع و معارفه رئيس قديم و جديد بانك مركزي، رئيس جمهوري اسلامي ايران در تحليل فروپاشي نظام اقتصاد آزاد، حرفي حكيمانه به ميان آوردند و آن اينكه، ‌كاپيتاليسم در ذات خود عدالت گريز و تبعيض آميز است، زيرا شوربختي و تنگ دستي قريب به 80 ميليون نفر در مركزيت نظام سرمايه داري جهاني، خود گواهي بر اين مدعا است كه، ذات خودتنظيم گر و خودكنترلي مناسبات بازار و اجتماع در ليبراليسم دروغ بزرگ زمانه به شمار مي آيد. علاوه بر اين، در ذات تبعيض آميز و طبقاتي اقتصاد ليبرالي همين بس كه سياستمداران امریکا و اروپاي بحران زده كنوني در دائر شدن امر نجات بين شهروندان، بانك ها و بنگاه هاي بزرگ، جانب كارتلها و بانكهاي بزرگ را گرفته و براي رهايي آنها به تزريق پول در شريان هاي اختاپوسي سرمايه داري مبادرت مي كنند. اين در حالي است كه قدرت هضم و بلع كارتلهاي ورشكسته نظام سرمايه داري عظيم تر از تصورات خام كنوني است. لذا دخالت نظام سياسي كاپيتاليستي در مناسبات اقتصادي از دهه 60 ميلادي تا بحران كنوني و نيز باقي بودن مشكله اقتصاد سرمايه داري خود گوياي آن است كه «دست نامریي» آدم اسميت،‌ خود، دستاني افليج است. لذا نسخه شفابخش، همان گوهر گمشده عدالت است كه رقباي دولت اسلامي در داخل و خارج از آن با طعنه به اقتصاد دستوري ياد مي كنند. راستي مگر نه اين است كه ورود سياست در بحران كنوني امریکا و ادعاهاي ليبراليسم امري پارادوكسيكال و متناقض به شمار مي آيد؟!

چهارم- جهان در آستانه تحول:

ماهها پيش كه رئيس جمهوري اسلامي ايران از قرار گرفتن جهان در آستانگي تحول سخن به ميان مي آورد، برخي بر او خرده مي گرفتند كه چنين نيست. اين كه احمدي نژاد مكرر از ضرورت تسريع در به ساماني مديريت داخلي و ملي و ايجاد آمادگي براي مشاركت فعال در مديريت جهاني سخن مي گفت، اكنون به رأي العين رشحاتي از آن را در فروپاشي بنيادهاي ليبراليسم نظاره گر هستيم. قهراً احمدي نژاد از آينده بي خبر است اما او پس از اِخبار و انذار امام خميني(ره) به بلوك شرق، دريافت كه امام خميني(ره) يادآوري مي كند كه خبري در راه است! به راستي اين اخبار چيست، جهان جديد احمدي نژاد چگونه جهاني است و مشخصه هاي پايدار آن كدامند؟

جهان حكمت متعاليه:

امام خميني(ره) در مهندسي جهان جديدِ گورباچف از شيخ اشراق،‌ شيخ مشاء، ابن عربي و حكيم حكمت متعاليه سخن به ميان مي آورد. حكمت متعاليه بر آن است كه كار جهان در جنگ بيهوده با خدا، عدالت و معنويت بسامان نمي شود. تمام مشكلات بشر در جهانِ ما بعد مدرنيته و منبعث از ايدئولوژي هاي مدرن بوده و تمامي آگاهان،‌مطلق العنان بودن معرفت شناسي معطوف به حس و تجربه و عقل ابزاري را علت العلل مصائب انسان در چنبره فاشيسم،‌ نازيسم، كمونيسم و ليبراليسم مي دانند. لذا با توجه به تجربه بشريت مي توان ادعا كرد كه حدّ هستي شناسانه انسان كنوني از راسيوناليسم و امانيسم به سنت ها و حكمت وحياني در حال تحول و تكامل است،‌ گويا، عهد و عالم جديدي كه ما بعدِ مدرنيته و مدرنيزاسيون خواهد بود، در حال شكل گيري است. كما اينكه خانم «آنا كوستيكوا» پيشتر و طي مقاله اي در روزنامه روسي نزاويسماياگازتا در تحليل نامه امام خميني به گورباچف، دليل معرفي ابن عربي، ملاصدرا و سهروردي را از سوي امام راحل به بلوك شرق، معلول اشتباه مهم فلسفه غرب، در اصالت دادن به عقل بشري ]راسيوناليسم[ و بحران در فلسفه ما بعدالطبيعه ارزيابي كرده بود؛ در حالي كه از نظر امام خميني(ره) حيات و بقاي جامعه انساني فقط بر اساس حكمت و سنت الهي امكان پذير است.

نظام سياسي متعاليه:

ساده لوحانه است چنانچه پندار ما از نامه امام خميني به گورباچف و دعوت هوشمندان روسي به "قم"، صرفاً بيانگر حال و روز تنگدستي سوسياليسم و ليبراليسم بوده باشد. با اين كه ضمير ظاهر در خطاب آن حكيم راحل گورباچف بود ولي مي توان گفت، اين نامه كه در اوج تكامل فكري امام خميني(ره) و در اواخر عمر شريف ايشان به رشتة تحرير در آمده، بيانگر نوعي از مهندسي و معماري نظام سياسي متعاليه اي است كه بايد در شرح و بسط آن كوشش مي شد امّا مع الاسف چنين نشد. في المثل ما در سازمان وزارت خارجة جمهوري اسلامي ايران، منافع انقلاب اسلامي را در چارچوب برخي تقسيمات رايج سازماني معطوف به جغرافيا و منطقهه اي جهاني پي مي گيريم، و حداكثر اين كه در زمانه ‌كنوني همانند برخي دولت هاي پيشين از امریکاي لاتين يا ديگر بخش هاي مغفول جهان غفلت نمي كنيم؛ اين در حالي است كه در صورت ابتناي مأموريت ها بر ساختار و نمودارها و ادارات رايج سياسي، ‌اقتصادي، ‌فني مهندسي و راهبردي،‌ هرگز نخواهيم توانست در مواجهه با پيشرفته ترين ابزارها و امكانات راهبردي و مطالعاتي مغرب زمين به رقابت برخيزيم. پرواضح است كه چيره دستي ما بر ديپلماسي ما بعد مدرنيته در حوزة مباني نظري و حِكْمي است. ضمن اين كه پيروزي هاي ما در عرصه هاي جهاني نه معلول توجه به سازوكارهاي سخت افزاري و تأسيس دفاتر راهبردي ]كه از مقدمات و لوازم پيشتيباني در مأموريت ها است[ كه بيشتر حاصل سعه وجودي مفاهيم و مضامين عميق الهي و حكمت آميز معطوف به انقلاب اسلامي است. مع الاسف 20 سال از صدور نامه‌ تاريخي امام خميني به گورباچف مي گذرد اما آيا سازوكاري براي سخن گفتن با دنيا از طريق سرمايه ها و رسانه هايي همانند ابن سينا، شيخ اشراق، ابن عربي و ملاصدرا در وزارت خارجه سامان داده ايم و والاتر از همه آنها آيا سازوكاري براي سخنگويي با حكمت و لسان قرآن در تشكيلات و سازمان رسمي ديپلماسي كشور سامان داده ايم. اگر بناست در تربيت ديپلمات ها همان مسير و متدلوژي اي كه غرب در آكادمي هاي خود مي پيمايد ما نيز در مراكز علمي خود بپيماييم. پس تذكر امام خميني به گورباچف در ضرورت شناخت ايشان و ملّت روس از حكمت متعاليه چگونه توجيه خواهد شد؟! به ديگر سخن چند درصد ديپلمات هاي ما با لسان يا با مضامين و مفاهيم نامه امام خميني با دنيا سخن مي گويند؟ تفاوت ما با كارگزاران سياست خارجي ساير كشورها و مسلك ها چيست و سازمان ديپلماسي ما تا به چه ميزان آمادگي ايفاي رسالت جهاني را در خويش پديد آورده است؟ صد البته اين بدان معني نيست كه ما در ديگر ساحات اداره خود و جامعه مطابق با تفكر مورد اشاره امام خميني كوشا بوده ايم! في المثل آيا ما در نظام بانكداري اسلامي به مدل مطلوبي رسيده ايم؟! راستي آيا اكنون كه ذات اقتصاد ليبرال دموكراسي با تناقض و سستي در براهين بنيادي مواجه گرديده، آيا ما كماكان در مسير پارادايم هاي بانك جهاني و بازار آزاد گام برخواهيم داشت؟ و آيا باز هم همه فارغ از نقش تاريخي خويش ارائه مدلها و طرحها را صرفاً از رئيس جمهور مطالبه خواهيم كرد؟!

به نظر مي رسد اكنون دكتر احمدي ن‍ژاد در اين راه بزرگ و در حوزه ديپلماسي و در سطوح كارگزاري و در شئون اجرايي كشور بيش از ديگران در حال تلاش بوده و خواستار تحقق الزامات حكمت متعاليه و دولت اسلامي حكيم راحل و رهبر فرزانة حيّ مي باشد، امّا سازمانها،‌ ساختارها و صاحبان معرفت، اكنون به وقت تزلزل در اركان كاپيتاليسم بايد متحول شده و توانايي ظرفيت ايفاي نقش فعال تر در مديريت جهاني را در خويش به وجود آوردند.

مجتبي زارعي*